مجله خودشناسی و افزایش باور به خودمان

  • ۰
  • ۰

مورد اول: ریشه های گذشته اش

دوست من به دلیل اینکه در گذشته هنگام صحبت کردن جند بار سوتی داده بود مورد تمسخر دیگران واقع شده بود به همین دلیل از دوران کودکی یعنی از سن ۷ سالگی به این نتیجه رسیده بود که نمیتواند جلوی جمع به سادگی صحبت کند به همین خاطر همیشه میگفت من اعتماد به نفس صحبت کردن ندارم اما این فقط بخشی از ماجرا بود و موارد دیگری هم بود.

مورد دوم: تعریف اشتباه از ترس

دوست من از اینکه تا آخر صحبت کند و اعلام نظر کند ترس عجیبی داشت و همیشه معتقد بود که ترس او مانع پیشرفت او در اعتماد به نفس است اما زمانی که به او گفتم ترس درواقع انرژی و هیجانی است که هنوز در ذهن مهار نشده به همین دلیل احساس بدی دارد، کمی متقاعد شد و در طول رو جمله من اعتماد به نفس ندارم را کمتر تکرار می کرد چون می دانست ترس عامل نداشتن اعتماد بنفس نیست بلکه توجه به آن ترس (هیجان کنترل نشده) است که باعث شده تا اعتماد به نفس را از دست بدهد.

مورد سوم: خارج نشدن از منطقه امن ذهنی

“من اعتماد به نفس ندارم” جمله ای بود که برای او یک حاشیه امن در ذهنش قرار داده بود زیرا هرگاه قصد داشت تا آخر صحبت کند و میترسید، با جمله ی من اعتماد به نفس ندارم خودش را قانع میکرد و درواقع هرگز از محدوده امن ذهنی خارج نمیشد. این محدوده امن ذهنی طوری برنامه ریزی شده بود که گوینده اتفاقات بد گذشته اش بود و همانند حصاری مستحکم جلوی دید و عبور دوست من به سمت واقعیت را گرفته بود.

مورد چهارم: سرنوشت خواست!!

دوست من فکر میکرد اینکه اعتماد به نفسش از بین رفته است خواست سرنوشت بوده است تا بتواند در آینده از خطرات زندگی در امان باشد! او نداشتن احساس اعتماد به خودش را مشیت الهی می دانست و معتقد بود دیگر نمیتواند اعتماد به نفس از دست رفته را مجدد باز گرداند. به او گفتم اینکه خداوند داستان تو را بنویسد و بعد با همان داستانی که برایت نوشته است تورا بازخواست کند با عدل الهی مغایرت دارد و چنین باوری فقط ساخته ذهن خودت است.

بعد از اینکه چند هفته در این مورد با او صحبت کردم قبول کرد که نداشتن اعتماد به نفس کار خودش بوده است و ارتباطی با مشیت خداوند ندارد.

مورد پنجم: دیگران منتظر خطاهای من هستند

این دیدگاه بدلیل تجربیات زمان کودکی اش به شدن در ذهن او ریشه دوانده بود.دوست من فکر میکرد که مردم منتظر اشتباه از طرف او هستند تا بساط خنده و مسخره شان آماده شوند و او را مورد تمسخر قرار دهند. البته که وجود چنین دیدگاهی در ذهن او کاملا طبیعی بود زیرا ریشه در گشذته او داشت به همین دلیل از او خواستم در تیم مدرسه به عنوان دروازه بان شرکت کند.

بعد از چند بار گل خوردن مشاهده کرد تمام تیم تلاش می کنند که او بتواند در بهترین حالت دروازه بانی کند و متوجه شد هیچکس منتظر خطا از سمت او نیست تا او را مسخره کند.

در نهایت سال سوم تمام شد و ما از هم جدا شدیم. دوست خوب من وارد بازار کار شد و توانست طی چند ماه ذهنیت خودش را در مورد اعتماد به نفس عوض کند و تبدیل به کاسبی با اعتماد به نفس کافی شود زیرا متوجه شده بود واقعا دیدگاه های اشتباهی در مورد اعتماد به نفس خودش داشته است.


  • ۹۷/۰۷/۱۴
  • رویا نامی

نظرات (۱)

  • رویا نامی
  • عالیه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی